ناب ترین آرامبخش



ننه خاتون از خواستگاری که سالیان پیش برای خواهر مرحومش آمده بود تعریف می کرد؛ خواستگار از سادات بود اما پدر و مادرش پاسخ رد داده بودند. فقط بخاطر اینکه نگران بودند نتوانند احترامش را آن گونه که باید حفظ کنند. می گفت قدیم تر ها مردم بیشتر از حالا برای سادات احترام قائل بودند. یاد شب خواستگاری ام افتادم، وقتی سینی چای را ابتدا مقابل پدر گرفتم، اشاره کرد که اول برای همسر و پدر همسرم تعارف کنم و گفت: دخترم! ایشان سید اولاد پیغمبر (ص) هستند، حسابی حواست جمع باشد. همین اشاره پدر کافی بود که بعد از گذشت چند سال هنوز هم حواسم جمع باشد. که جدا از وظایف همسری و مادری، خادم ساداتم. که اگر ازبچه ها عصبانی شدم یک ندایی درونم نهیب بزند که مراقب باش دست روی ایشان بلند نکنی، مراقب باش به همسر و بچه ها بی احترامی نکنی و مشارطه کنم با خودم که اگر غافل شدم کفاره بجا بیاورم تا مبادا شرمنده پیامبر (ص) و آل ایشان شوم.

پی نوشت اول: همسر با معرفت

هر از گاهی به همسر می گویم خوش به سعادتت که از ساداتی و او هر بار می گوید تنها این برای من افتخار نیست. بیش از این که به سید بودنم افتخار کنم به این که حب اهل بیت (ع) را دارم مفتخرم. چون اولی دست خودم نبوده و دومی دست خودم هست.


پی نوشت دوم: صلوات

از بزرگی شنیدم که هر موقع نظرتان به سادات افتاد صلوات بفرستید.


پی نوشت سوم: کتاب خوب بخوانید.

کتاب سربلند را بخوانید. حتما بخوانید. هرچه کردم نتوانستم حس خوبی را که از خواندن این کتاب داشتم وصف کنم. فقط می توانم بگویم که با خواندن کتاب متوجه خواهید شد که شهید حججی عزیز دست نیافتنی نیست.


به حضورش عادت کرده بودیم اما مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودیم نفع چندانی به حالمان ندارد و ترمز پیشرفتمان است و بهتر است رهایش کنیم. تصمیم سختی بود ولی باید انجامش می دادیم. بالاخره تلویزیون را جمع کردیم و کنار گذاشتیم و زندگی بدون تلویزیون را تجربه کردیم و تاثیرات مثبتش را هم بر روی خودمان و هم بر روی فرزندانمان حس کردیم. حالا بعد از چند ماه دیگر بود و نبودش برایمان فرقی نمی کند و زندگی لذت بخش تری را بدون وجودش تجربه می کنیم.

پی نوشت اول: مگر می شود؟

بعد از اقدامی که کردیم خیلی ها پرسیدند مگر می شود تلویزیون ندید؟ همه برنامه ها که بد نیستند! اخبار را دنبال نمی کنید؟ بچه ها دلشان نمی خواهد برنامه کودک ببینند؟ و .
در وهله اول رادیو را جایگزین تلویزیون کردیم که به عنوان یک رسانه گرم به مراتب بهتر است و به لطف اینترنت هم از دریافت اخبار و اطلاعات بی نصیب نیستیم و برنامه های خوب را هم دانلود و تماشا می کنیم.

پی نوشت دوم: کتاب خوب بخوانید.

.خلاصه این که حسرت ازدواج با فاطمه ام البنین بر دل معاویه ماند. می گویند هنوز هم هر وقت از سبکسری، بی خیالی، شکار، می گساری و اطوار کودکانه یزید به تنگ می آید، با کنایه به ((میسون)) می گوید: (( ن طایفه کلب، میانه نمی زایند؛ یا عباس می زایند یا یزید! کاش مرد پروری را از مادر عباس می آموختی.))

برشی بود ار کتاب ماه به روایت آه

لحظات شیرینی را با خواندن این کتاب عاشورایی تجربه کنید.


مدتی بود که سردرد امانش را بریده بود. تا این که چند ماه پیش بعد از مراجعه به پزشک و آزمایش های مختلف، تومور مغزی اعلام شد. اوضاع عمه جوانم که 35 سال بیشتر ندارد روز به روز وخیم تر می شد و حاذق ترین اطباء هم از او قطع امید کردند. در نهایت هم گفتند تا شهریور بیشتر مهمان شما نیست و دیگر به دنبال معالجه نباشید و راحتش بگذارید. اوضاع خانواده به هم ریخته بود. کم کم خودمان را برای نبودنش آماده می کردیم تا این که او را نزد یکی از معروف ترین و حاذق ترین اطبای طب سنتی-اسلامی بردند و بعد از شروع دوره درمان، حال عمه جان رو به بهبودی رفت و اکنون نه تنها عمه را از دست ندادیم بلکه با برگشتن نور امید به قلب هایمان، روز به روز شاهد درمان و بهبودی اش هستیم.

پی نوشت اول: اللهم اشفع کل مرضانا

با موفقیت هایی که طب اسلامی-سنتی در معالجه سخت ترین بیماری ها کسب کرده، جا دارد که تجربه خودم را در اختیار بگذارم. و مهم تر آن که طب اسلامی به هیچ وجه بیمار را نا امید نمی کند و این مساله از هر دارویی برای بیمار حیاتی تر است. به امید آن که به لطف الله همه بیماران شفای عاجل بیابند.

پی نوشت دوم: کتاب خوب بخوانید

دختران آفتاب را بخوانید. تقریظی که رهبر عزیزمان بر آن نوشتند مجالی برای توضیح حقیر باقی نمی گذارد.

ننه خاتون از خواستگاری که سالیان پیش برای خواهر مرحومش آمده بود تعریف می کرد؛ خواستگار از سادات بود اما پدر و مادرش پاسخ رد داده بودند. فقط بخاطر اینکه نگران بودند نتوانند احترامش را آن گونه که باید حفظ کنند. می گفت قدیم تر ها مردم بیشتر از حالا برای سادات احترام قائل بودند. یاد شب خواستگاری ام افتادم، وقتی سینی چای را ابتدا مقابل پدر گرفتم، اشاره کرد که اول برای همسر و پدر همسرم تعارف کنم و گفت: دخترم! ایشان سید اولاد پیغمبر (ص) هستند، حسابی حواست جمع باشد. همین اشاره پدر کافی بود که بعد از گذشت چند سال هنوز هم حواسم جمع باشد. که جدا از وظایف همسری و مادری، خادم ساداتم. که اگر ازبچه ها عصبانی شدم یک ندایی درونم نهیب بزند که مراقب باش دست روی ایشان بلند نکنی، مراقب باش به همسر و بچه ها بی احترامی نکنی و مشارطه کنم با خودم که اگر غافل شدم کفاره بجا بیاورم تا مبادا شرمنده پیامبر (ص) و آل ایشان شوم.

پی نوشت اول: همسر با معرفت

هر از گاهی به همسر می گویم خوش به سعادتت که از ساداتی و او هر بار می گوید تنها این برای من افتخار نیست. بیش از این که به سید بودنم افتخار کنم به این که حب اهل بیت (ع) را دارم مفتخرم. چون اولی دست خودم نبوده و دومی دست خودم هست.


پی نوشت دوم: صلوات

از بزرگی شنیدم که هر موقع نظرتان به سادات افتاد صلوات بفرستید.


پی نوشت سوم: کتاب خوب بخوانید.

کتاب سربلند را بخوانید. حتما بخوانید. هرچه کردم نتوانستم حس خوبی را که از خواندن این کتاب داشتم وصف کنم. فقط می توانم بگویم که با خواندن کتاب متوجه خواهید شد که شهید حججی عزیز دست نیافتنی نیست.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Tom Henry فن آوری اطلاعات محرم اطلاعات عمومی جهان مشاوره و یادگیری درسی طراحی کارت ویزیت و لوگو مدرسه ی شاد